زمستون بر عکس پاییز، یهو سرم خیلی شلوغ شد!
اونقدری که از خستگی، وقت و نای نوشتن تو وبلاگم رو نداشتم
حالا اومدم خلاصه بگم
جایی که انتظارش رو نداشتم کارم درست شد!
همون بیمارستان که دو دل بودم و این دو دلی تا هفته ی اول کارم همراهم بودطوریکه منو وادار کرد با اون خانم دکترِ سرسختِ مدیریت بیمارستان حرف بزنم و بگم من یه نفری از عهده ی حجم این کار بر نمیام!
دلمو به دریا زده بودم و برام مهم نبود چه عکس العملی نشون بده و چی بشه! بماند که اولش بد صحبت کرد و با این سوال که شما شیرازی هستید؟ خواست بگه خیلی راحت طلب و خوش خیالی!
اما من با ادامه دادن حرفام و گفتن تجربه های پاتولوژیم بهش فهموندم که سر درنمیاره از کار و خودشم در آخر اعتراف کرد و گفت با دکترتون صحبت کن ایشون هر نظری داره بهم بگههر مشکلی داری به آقای دکتر بگو.
من میدونستم این حرف زدنم بی فایدست چون وظیفه ی آقای دکتر بود بره صحبت کنه اما کم کم متوجه شدم آقای دکتر بر عکس ظاهر مهربون و فهمیدش خیلی ترسوئه و اصلا دوست نداره با مدیریت صحبت کنه! همش دنبال این بود بپیچونهیه دکتر بی عرضه که شاید ترسش بی دلیل هم نباشه و یه مشکلی داره که حرف زدن با مدیریت براش نگران کنندس! از آقایون این ترس بعیده و متاسفانه این دکتر دچارشه!
با این همه من موندم چون فعلا خانم ف.ر.ض.ی تا اخر سال هست که کمکم باشه به دکترم گفتم من تنها نمیتونم اگه سال جدید نیروی کمکی پاره وقت نگیرن من میرم

اینجا بیمارستان عجیبیه شاید چون مدیریتش یه خانم خیلی سخت گیره که حواسش به همه چیز بیمارستان هست از دوربین های مدار بسته تا جریمه های غیرمنصفانه برای استفاده از گوشی و خوردن و آشامیدن تو محل کار، و دردسرهای پاس و مرخصی گرفتن و غیره بگیر تا امور اداری که سه هفته س درگیرشم و برای هر امضا گرفتن کلی باید مصیبت بکشم! خیلی مسخرست!

هفته ی پیش برای آزمایشات طب کار و عدم سوء پیشینه و این چیزا رفته بودمتمام نگرانی و استرسم آزمایش ادرار برای عدم اعتیاد بود! اونم به خاطر اون خانمی که میاد کشیک وامیسته و میبینه! فکرشو میکردم اعصابم به هم میریختاما مجبور بودم و خداروشکر اونجوری هم که شنیده بودم و فکر میکردم نبود! نمیدونم شاید این مرکز باز بهتر از جاهای دیگه بود که طرف روبه روت نمینشست زل بزنه تا کارتو بکنی!
دیروز تنهایی برای واکسن هپاتیت هم رفتم چون تیتر آنتی بادیم پایین اومده بود.‌‌

چقدر تنهام!

این بیمارستان خیلی تمیز و رنگی و دوست داشتنیه اما طبق معمول بزرگترین مشکلی که اینجا دارم تنهاییه! خدایا چرا من هر جا میرم باید انقدر تنها باشم :( با اینکه به تنهایی هام عادت کردم ولی هنوز یه چیزایی خیلی برام سخته مثلا اینکه تنهایی برم سلف یا رستوران و غذا بخورم اصلا انگار کوفت میخورم! مامانم ناراحت میشه این حرفامو میشنوه فکر میکنه از رو بچگیم این حرفارو میزنم‌ ولی واقعا سخته برام!

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Frank "فداک" سالم زيبا پاتوق Imam Mahdi (bpuh) is not coming , we must bring him Matthew zoha Katie نسیم پاییزی کـــــــــل کـــــــــــــلــــــــــــــو هــــــــــــــــــــــــــــــا✌