چهارشنبه

بعد مدت ها یا بهتر بگم بعد ماه ها رفتم خونه ی مادربزرگم مادربزرگم از دیدنم خیلی ذوق کرد و من ناراحت ازین بودم که کاش زود به زودتر بهش سر میزدم همینطور که باعشق بهم نگاه میکردو قربون صدقه ام میرفت.یه چیزایی به ترکی راجع به خواستگار گفت و من اصلا متوجه نشدمفقط کلمه خواستگار رو فهمیدم.

یکم بعد دیدم مادربزرگم به سختی از جاش بلند شد و مادرمو صدا کرد که باهم برن اتاق پشتی اول فکر کردم چیزی میخواد نشونش بده ولی بعد دیدم نشستن و دارن پچ پچ میکنن.حرف خصوصی بود‌ من که قضیه رو فهمیده بودم و حس میکردم هرچی هست راجع به ازدواج منهشاید آشنایی رو میخواد معرفی کنه فاطمه ی فضول با خنده چندبار سر برگردوند و اونم انگار که فهمیده باشه چه خبرهشیطنتش گل کرده بود اما نتونست اونجا پررو بازی دربیاره و جلوی خودش رو گرفت.

موقع برگشت تو ماشین من هیچی نپرسیدمعوضش فاطمه خودشو کشت و به هر دری زد که مامانم لب واکنه و بگه جریان خصوصی حرف زدنشون چی بوده‌ جالبه که مامانمم تا خونه مقاومت نشون داد اما خونه دیگه نتونستن اصرار های فاطمه رو تاب بیارن و بالاخره یه چیزی گفتن.

من مطمئن بودم قضیه خواستگاره ولی تصور نمیکردم آشنایی باشه که انقدر نزدیک باشه‌ بهم. تو اتاقم داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو اسم امیرحسین به گوشم خورد و قلبم از جاش کنده شد چشام داشت از کاسه درمیومد به قدری که تعجب کرده بودم درو باز کردمو با ناله گفتم نههه مامااان.مگه میشهههامیرر.پسرعموم. بماند که چه حرف هایی ردو بدل شد و فهمیدم جریان ازین قرار بوده که امیر پارسال یا شاید قبل تر ازون از من و خانواده ی اروم ما خوشش میومده و منو پیشنهاد داده به خونوادشاونا هم این مدت خیلی احتیاط کردن و ترسیدن به ما بگن و ما بد برخورد کنیمو قطع رابطه بشه و این چیزاااواسه همین اول مادربزرگمو واسطه کردن

چهارشنبه شب نتونستم بخوابم‌تا ۵ صبح بیدار بودم و همش به گذشته فکر میکردم.به اینکه چطور امیرحسین منو گفتهپسری که زمین تا آسمون باهم فرق داریم و اون تو یه دنیای دیگه ای بوده و منم همینطور.

چرا من. با اینکه الان چند روز گذشته ازون جریان ولی هنوز این علامت سوال بزرگ تو ذهنم وجود داره چرااا من.

شناخت من از امیر یه شناخت کلی و قدیمیه یه پسر شلوغ و شیطون اما زرنگ که خیلی قیدو بندی هم نداره. وقتی به گذشته و به این که اون همه با دخترعموهای دیگم قاطی بودن فکر میکنم هنگ میکنم. منی که شاید تو فامیل از همه براش غریبه تر بودم دختر مذهبی و آرومی که اصلا تو طرف بابام دیده نمیشد.چطور منو دیدچیه منو دید که خواست‌ نمیتونم اینارو هضم کنم

تو فضای مجازی گشتم دنبالش تا شناخت تازه ای ازش پیدا کنم.اما دیدم فیس بوکش بر ۵_۶سال پیشهو جز اون دیگه هیچی ندارهاینستاشم پاک کرده

نمیدونم واقعا یعنی امیرحسین حالا که داره دکتراشو میگیره و دانشگاه تدریس میکنه بزرگتر شده؟ عاقل تر شده؟ عوض شده ؟ چی شده دنبال دوست دختر نبوده یا بوده و به جایی نرسیده. من هیچی نمیدونم. دوست ندارم راجع بهش فکرای بد بکنم ولی خیلییی کنجکاوم که حالاش رو بشناسمو بفهمم چرااا من.

همش فکر فکر فکر.که جایی تو گذشته چیزی بین ما دوتا بوده؟! نبوده اصلا. جز اینکه امیرحسین بر عکس بقیه ی پسرعموهام حتی اگه سالی یه بار میدیدمش، باهام حال و احوال میکردسراغمو میگرفتیا به قولی آدم حسابم میکرد! در حالی که بقیه شون جواب سلامم به زور میدادن.‌

حالا یعنی چی شده یاد لیلا و سمیه افتادم که یه زمون چقد با اینا جور بودن.یاد سهیلا قبل ازدواجش که وقتی جمعه میشد و قرار بود اینا بیان خونه ی مادربزرگم چقدر آرایش میکرد یاد همین اواخر یکی دیگه از دخترعموهام که به خواهرم گفته بود از امیر خوشش میاد. مغزم سوت کشید

امیر تو کجایی و من کجا. تو کجا بودی و من کجا بودم. باورم نمیشه که تو به من فکر کرده باشی چه برسه که انقدر جدی حرف ازدواج زده باشی

واقعا نمیدونم چمه گیج شدم دچار دوگانگی

حسم رو نمیفهمم چون ذهنم پر سواله

دیشب وقتی عموم زنگ زد و دید بابام نیست که باهاش حرف بزنه ، زن عموم دوساعت با مامانم حرف زد.من چقدر فشارم بالا پایین شدو استرس گرفتم که حرف خواستگاریو به این زودیارو نزنن دیشب همه چی گفتن الا حرف خواستگاری نمیدونم هدفشون ازین زنگ چی بوده گفته بودن عید میخوایم بیایم اما انگار تو خانواده اختلاف نظر دارن که زودتر بیان

هر چی هرچی.

تورو خدا انقدر منو تو بلاتکلیفی نذارید

من تا عید با این همه سوالی که تو سرمه دیوونه میشم چند شبه نمیتونم خوب بخوابم‌‌ من از امیر و خونوادش سردرنمیارم

. . ‌.

همه ی این حرفا به کناردروغ چرا شاید به خاطر همون توجه کوچولویی که همیشه تو این سال ها بهم داشتهیا به خاطر محبت و خون گرمیش و زرنگ بودنشازش بدم نمیومداما هیچ وقت فکر نمیکردم ممکنه یه روز خواستگارم باشهممکنه یه روز من و اون.‌ آخه من کلی تفاوت میبینم

این تفاوت ها این فکرو خیالایی که دارمنمیدونم شاید همش اشتباه باشه

من فقط اینو میدونم آدما عوض میشن

منم نیلوفر دوسال پیش نیستم چه برسه ۵_۶سال قبل ترش

امیرحسین هم شاید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تـــکـــســـــرمــــــن بشنو از ني مترجمين معتمد سفارت وبلاگ ندا -مجله سرگرمي و علمي کلاس های آنلاین آموزش زبان انگلیسی فروش انواع فایل Chris میاندوآب وبلاگ تخصصی مهندسی عمران nadia borhan