توی خونه مثل یک روز کاملا معمولی.
میبینی بازی روزگار رو نیلوفر
خوبه که یاد گرفتی آماده ی هر اتفاق غیرمنتظره ای تو زندگیت باشیخوبه که یاد گرفتی نه تو اوج شادی ها به حال خوبت دل خوش کنی نه تو اوج غم اونقدری ناامید بشی که.
۹۸ تا الان زیاد جالب نبود
چون هیچ کدوم ازون اتفاقایی که تصورش رو داشتیم نیفتاد
نه خواستگاری نه مسافرت نه یه بیرون رفتن و هوا عوض کردن، نه دیدن دوستام
کلا همش تو خونه و نگران بابت حال بابام سپری شد
حال بابام زیاد خوب نیست، یه جورایی نگرانیم که مثل پارسال نشهدوباره بستری و اون داستانا
یه وقتایی به خاطر این اوضاع نا به سامان مملکت خیلی عصبی میشماون از سیل ها و بی برنامگی های مسئولا اینم از اوضاع بیمارستانا تو ایام عید و تعطیلات که یه پزشک متخصص پیدا نمیشه و مریض های اورژانسی باید درد بکشن و تحمل کنن تا دکترشون از تعطیلات و سفرهای نوروزیش برگرده.
بابای بیچاره ی منم هیچی از عید نفهمیدچون بیماریش هم نادره هر دکتری ازش سردرنمیاره و نمیتونن براش کاری کنن واسه همین مجبوریم تا ۱۷ ام صبر کنیم
خیلی سخته
روزهای یکنواخت غمگین وار
اما من میجنگم
من با این حال و روز میجنگم
من باید بهتر باشمباید.
درباره این سایت